محل تبلیغات شما



کلی تمرین بخشش کردم، فکر میکردم همه آدمهایی که به نوعی بهم بدی کرده بودن -چه کسایی که الان تو زندگیم هستن چه کسایی دیگه جایی تو زندگیم ندارن- رو بخشیدم و ازشون درونن درخواست بخشش هم کردم؛ اما بعد یهو با یه جرقه از خاطرات دوباره تهِ تهِ دلم ازشون ناراحتم. ینی تمرین بخششم کافی نبود.

همیشه نزدیک تولدم، مدام به سنم، کارایی که از تولد سال گذشته تا حالا انجام دادم، کارای که میخواستم انجام بدم و ندادم یا ناتمام مونده و . خیلی چیز های دیگه فکر میکردم؛ اما حالا . این بار خیلی فکر نمیکنم، اصن متوجه نشدم چقدر نزدیکشم، نمیدونم چرا اما این بار خیلی برام بُلد و خاص نیست. 

امسال خیلی آروم و یواش داره نزدیک میشه؛ خیلی آروم و یواش هم میپذیرمش.

به همین راحتی.


 

 خیلی پیش ترها، درون گرا تر بودم ، بیشتر با خودم بودم و با کسی زیاد حرف نمی زدم، آن زمان ها پناهگاه حرفهای نگفته ام وبلاگ بود و انبوه دفترچه های خاطراتم؛ هر آنچه با دیگران نمی گفتم؛ می نوشتم ، اینجا شده بود خلوتگاه حرفهایی که با کسی نمی گفتم : "حرفهای من با خودم"

سالها گذشت و دوستانی پیدا کردم؛ یاد گرفتم چطور حرف بزنم، یاد گرفتم شفاف و صادقانه حرف زدن زندگی را راحت تر میکند، یاد گرفتم باید حرف زد و شنید تا درک کنی و درک شوی؛ تا آدمهای بیشتری را بشناسی و آدمهای بهتری را اطرافت پیدا کنی.

توانستم صحبت کنم حرف بزنم و درد دل کنم ، آن وقت وبلاگ کم کم متروکه شد، حرفهایم را به زبان آوردم و قلم کم کم از دستم افتاد.

اما حالا بعد از سالها دوباره حس میکنم نوشتن راحت تر از حرف زدن است. وقتی گوشی برای شنیدن نداری

احساس میکنم دارم روزها و ساعت ها رو از دست میدم . دلم میخواد یه کارایی انجام بدم اما وقت نمیکنم یا گاهی تنبلی میکنم ، یه وقتایی خیلی خسته میرسم خونه و تا کارای روتین رو انجام میدم، وقت خوابه.

هی تو ذهنم برنامه میریزم که حتما هرروز  مدیتیشن کنم یا حداقل یه دعای کوچیک، یه حرکت در راستای مسیر معنوی انجام بدم ، اما سرکار که انقد شلوغم به چیز دیگه ای وقت نمیرسه ؛ وقتی هم که باهمسرجان میرسیم خونه یکم درس می خونیم یکم کارای خونه رو با هم انجام میدیم دیگه شده ساعت ۱۰-۱۰:۳۰ و بدنم خسته س و دلم میخواد یکم استراحت کنم . و باز مث روز گذشته هیچ حرکت مثبت معنوی ای انجام نمیدم و فقط برنامه ش تو ذهنم باقی می مونه .

و دوباره روز بعد .

این که پیرزن پیرمرد ها وقتی میخوان دعا کنن میگن "خدا به عمرت برکت بده" همینه ها، اینکه خدا کمکمون کنه از ۲۴ ساعت بهره ی بیشتری ببریم . 

بعضیا واقعا انگار ۲۴ ساعتشون دوبرابر ۲۴ ساعت ماس.کلی کار میکنن تو همون ۱روزی که ما هیچ کاری نمیکنیم .

گاهی فکر میکنم اگه بخوام بچه داشته باشم چی میشه . هنوز فقط خودمم و امیر ، کلی وقت کم میارم.

 

خلاصه الان یه حسرت کوچیک ته دلمه که چرا مدیتیشن و دعا و . انجام نمیدم. این تا حدودی احساس خسران بهم میده.

 

خدا به عمرمون برکت بده که بهترین بهره رو از زمان و منابعمون ببریم.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها